نگين خراسان
زايري باراني ام؛ آقا به دادم مي رسي؟
بي پناهم؛ خسته ام؛ تنها؛ به دادم مي رسي؟
گر چه آهو نيستم؛ اما پر از دلتنگي ام
ضامن چشمان آهو ها؛ به دادم مي رسي؟
از کبوترها که مي پرسم؛ نشانم ميدهند
گنبد و گلدسته هايت را؛ به دادم مي رسي؟
ماهي افتاده بر خاکم؛ لبالب تشنگي
پهنه ابي ترين دريا؛ به دادم مي رسي؟
ماه نوراني شبهاي سياه عمر من
ماه من؛ اي ماه من؛ آيا به دادم مي رسي؟
من دخيل التماسم را به چشمت بسته ام
هشتمين دردانه زهرا؛ به دادم مي رسي؟
باز هم مشهد؛ مسافرها؛ هياهوي حرم
يک نفر فرياد زد:
آقا ؛ به دادم مي رسي ؟