سلام
اول كامنت قبلي رو نوشتم و بعد رفتم سراغ نظرات بچه ها كه ديدم يه نفر ديگه هم مثل من نوشته ...
وقتي اين كامنت عمومي خداحافظي رو توي وبلاگهاي مي ديدم و مي ديدم كه نيومدين به قصه ي ما ... حسرت مي خوردم ... ترسيده بودم ... ترسيده بودم كه اينقدر بد شدم كه حتي نمي تونم زائرين حرم عشق رو ببينم و ازشون التماس دعا داشته باشم ...
چندبار اومدم به وبلاگتون ولي هربار كه خواستم بنويسم دستم لرزيد ...
خدا رو شكر ميكنم ... شكرش ميكنم كه هنوزم منو يادشه ...
ميدونم بين اين همه دوستان و عزيزاني كه التماس دعا دارن ازتون،سخت ميشه همه رو به ياد آورد ...
همون قدر كه يه دعاي كلي براي بچه هاي وبلاگي بكنين هم قانعم .....
خدا پشت و پناهتون باشه