• وبلاگ : وبلاگ ايران اسلام
  • يادداشت : فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ اينجا نجف است
  • نظرات : 33 خصوصي ، 142 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    هر بار كه عزيزي را فرا خواندي و بر سفر عشق مهمانش كردي و من با دلي شكسته و قلبي سراسر حسرت و آرزو آمدم؛ حسرتمندانه نگريستم و هر بار تنها كلامم التماس دعايي بود كه با گريه بي اختيارم عقده دل مي گشود. گل دانه هاي اشك بر پهناي صورتم شكفته مي شود آنگاه كه تنها تصويري از ضريحت را مي بينم و چشمان مشتاق و آرزومندم در خيال بر شبكه هاي ضريحت بسته مي شود ... من از سفري با تو سخن مي گويم كه لحظه لحظه اش عشق است و دلبستگي اما دستهايم خالي است ... هر گاه كه تصويري از ضريحت را مي نگرم؛ پنجه بغضي ناشناخته و سنگين وجودم را در خود مي فشارد. من با تو به زندگاني دوباره پيوستم و عشق را ذره ذره لمس كردم به اميدي كه چراغ هاي ضريحت، فانوس نظر گاه شبهاي تنهايي ام باشد ... اميدي كه هنوز به سرانجام نرسيده است و چشمان هميشه مشتاقم به دنبال شبكه هاي ضريحت تا عقده دل بگشايد و جاري سيل حرفهاي ناگفته را بر زبانم جاري سازد ... حرفهايي كه با سرشك دل پيوند خورده اند. در بي كرانه هاي دل با تو از عشق سخن مي گويم و افق هاي ناآشناي دلم را برويت مي گشايم ... چشمانم از بغضي ناشكفته مي سوزد و دستانم در حسرت لمس ضريح متبرك تو و بوسه بر جايگاه آسماني نزول فرشتگان آنگاه كه دستان جدا شده ات در راه عاشقي را به آسمان ها بردند تا سندي باشد براي شفاعت مادر ... و مادر آن سپيده صبحي كه بوي عطر ياسش را حسرتمندانه آرزو مي كشم ... عباس ... عباس فقط نامي نيست كه من آموخته باشم با تكرارش بگريم و علقمه تنها نهري نيست كه در حسرت نگاهي بر زلالي اش و يافتن چشمان آهووش شهسواري كه عشق و وفا را شرمنده زلال آبي نگاهش كرد، مانده باشم ... و بين الحرمين تنها راهي نيست كه در ساحل خيالم هروله كنان آن را دويده باشم ... اين سفر لحظه لحظه اش عشق است ... نوشته هاي يكي از زائران كربلا )