....به کرم سبز بينديش !بيش تر زندگاني اش را روي زمين مي گذراندبه پرندگان حسد مي ورزداز سرنوشتش خشمگين استو از شکل خويش ناخشنود استمي انديشد: « من منفورترين موجوداتم»زشت- کريه و محکوم به خزيدن بر روي زميناما يک روز مادر طبيعت از کرم مي خواهد پيله اي بتند.کرم يکه مي خورد.پيش از اين هرگز پيله اي نساخته.گمان مي کند بايد گور خود را بسازدگمان مي کند زمان مرگش فرا رسيده است. هر چند از زندگي خود تا آن لحظه ناخشنود است:به خدا شکوه مي برد« خدايا- درست زماني که به همه چيز عادت کرده ام از من مي گيري»آن گاه خود را نوميدانه در پيله حبس مي کند و منتظر پايان مي ماندمدتي مي گذرددر مي يابد که به پروانه اي زيبا تبديل شدهمي تواند به آسمان پرواز کند و بسيار تحسينش کنندحال از معناي زندگي و از برنامه هاي خدا شگفت زده شده است !
سلام برادر بزرگوار : زيارت قبول
محمل مهر و شادي به روز شد .