• وبلاگ : وبلاگ ايران اسلام
  • يادداشت : طاووس و قلب سليم(6)
  • نظرات : 11 خصوصي ، 96 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام آقاي ايران اسلام،

    خوب، حرف خوبي زدين ما مي خوايم دينمون رو از عملکرد اطرافيان پيدا کنيم. ولي اومديم و يکي مثل من به اين نتيجه رسيد که نبايد به اعمال ديگران توجه کنه و بايد راه خودش رو بره ولي از کجا بفهمه که راهي که داره مي ره واقعاً همون راهِ درست. ببين من مي خوام راه درست رو پيدا کنم ولي نمي دونم چطور؟ راهنما مي خوام ولي نمي دونم کي؟ و هزار چيز ديگه بايد کسب کنم که نمي دونم راهش چيه! بعضي وقتا مي گم کتاب مذهبي بخوونم ولي بعد از خووندن چند صفحه اين قدر خسته مي شم که مي ذارمش کنار. مي دوني فکر مي کنم کتاب هاي مذهبي که لااقل من ديدم به درد يکي مي خوره که همه چيز رو پذيرفته و شکي تو دلش نيست نه مني که فکر مي کنم شيعه هم تو اسلام تحريف کرده. ديگه فکر کن چطور بيام بعضي از کتاب ها رو بخوونم که خيلي راحت به مذاهب ديگه توهين و حتي فحاشي کردن (حتي يه وبلاگ مذهبي ديدم که وقتي خوندمش کم مونده بود شاخ در بيارم از بس فحاشي کرده بود اين که مدرنش بود ديگه توقعي از سنتي اش نمي شه داشت). من دلم مي خواد با دليل و برهان حاليم کنن که اين خوبه و اون بده نه اينکه احساساتم رو به بازي بگيرن. کسي که مي خواد منو هدايت کنه اول بايد بهم ثابت کنه که قرآن سندِ، بعد که اين رو ثابت کرد از طريق قرآن ثابت کنه که شيعه برحقِ تازه وقتي که اينا جا افتاد مي تونيم درباره معارف دين حرف بزنيم.

    آقاي ايران اسلام، اگه کامنت هاي ديگرون رو بخووني مي فهمي که درد من چيه؟ من احساساتم رو تو مدت اعتکاف رو کاغذ اوردم و بعد بدون اينکه کسي بدونه کيم به وبلاگم منتقل کردم، حالا طرف اومده برام کامنت گذاشته که چرا اين قدر به فکر شکمت هستي. حتي توقع دارن خودم رو تو نوشته هاي شخصي ام هم سانسور کنم. حتي انتظار مي ره به خودم دروغ بگم و خودم رو توبيخ کنم و اجازه اينکه حتي به چيزي غير از خدا فکر کنم رو هم به خودم ندم (وقتي خدا که اصل کاري يه مي دونه تو دل من چي مي گذره ديگران کي باشن که بخوام ازشون مخفي کنم). اصلاً مگه انسان مي تونه بدون وقفه فقط به خدا و کار براي خدا فکر کنه. تو يه نماز پنج دقيقه اي نمي تونيم اون وقت تو سه روز!؟ من نمي دونم ديگران کجا اعتکاف رفتن که اين قدر حالش رو بردن ولي من شنيدم(با گوشاي خودم) که پسرا داشتن يواشکي موسيقي گوش مي کردن.

    وقتي رفتم اولش خيلي ناراحت بودم که اين مسجد درست و حسابي نيست ولي بعد به اين نتيجه رسيدم که لااقل کساني که اينجا هستن خودشون هستن با تندروي هاي خاص خودشون لااقل ادا در نميارن. باورت مي شه حتي اينجا (تو وبلاگم) متهم شدم که وجه اسلام ناب محمدي!! رو زير سوال بردم. والله مقدسين هم اين همه ادعا که ما داريم ندارن.

    نمي دونم چقدر موافقي ولي تا کسي براش شک پيدا نشه، تا يه دوره اي همه چيز رو زير سوال نبره نمي تونه واقعاً بگه به چيزي اعتقاد دارم و حالا من تو اين دوره ام و دارم راهم رو پيدا مي کنم حالا يا اين راه منو به کمال مي رسونه يا نه؛ چيزي که هست، مي خوام راهي رو طي کنم که خودم انتخاب کردم نه راهي که کورکورانه عين گوسفند (که احمق ترين حيوونِ!!) که دنبال ساير گوسفندا افتاده رو بگذرونم.