با سلام
در مقطعى هم انسان خود را با ديگران مىسنجد و مىبيند كه آنها چطور پريدند و رفتند و ما چگونه زمينگير شدهايم.
ما مىبينيم كه يك بچه جايگاه خود را مىفهمد؛ اگر بغل بخواهد، سراغ بابا مىرود. اگر غذا بخواهد، سراغ مادر مىرود و اگر بازى بخواهد، سراغ خواهر مىرود، اما ما از بچهها هم كمتريم و جايگاه خود را گم كردهايم!
وقتى خودمان را نه با اولياء خدا كه با بدهاى عالم و يا حتى با بچّهها مقايسه مىكنيم، مىبينيم كه خيلى در راه خدا كوتاه آمدهايم!
بچهها با غريزه كارهاى خودشان را انجام مىدهند، ولى ما با تفكّر و تعقّلمان، كارى نكردهايم و در جا زدهايم.
ما به چه كسانى مىخواهيم رو بياوريم؟ با چيزهايى اُنس گرفتهايم كه بعد از عمرى كه آنان را به دوش كشيديم، چيزى جز گزيدن برايمان نداشتهاند و از آنان فرار هم مىكنيم. و آيا فرار فايدهاى دارد؟ كه ما خود، اين وحوش را بزرگ كرده و آنها را پروريدهايم و حالا بايد انس زدايى كنيم و از آنها جدا شويم.اينجاست كه به ولي خدا رو مي اوريم و...
گه گه به دعايي يادي