مجبور شدم به هر کسي رو بزنم در محضر هر غريبه زانو بزنم
تحقير شدم چونکه فراموشم شد يک سر به شما ضامن آهو بزنم
سخت است تو را اينکه کرامت نکني روياي خوش مرا اجابت نکني
آهو شده ام ولي ازين ميترسم بد باشم و تو مرا ضمانت نکني. . .
يا امام رضا! در اين منم مجاورت
در شهر غريبم
اگر تو را صدا نزنم همنشين که شوم؟
اگر تو را واسطه قرار ندهم، چه کسي سخن را بفهمد؟
اگر پشت ميله هاي حرمت با تو حرف نزنم تنهاييم را با که قسمت کنم؟
اگر سفره دلم را برايت باز نکنم که را در اين شهر پر هياهو ميهمان اين سفره کنم؟