• وبلاگ : وبلاگ ايران اسلام
  • يادداشت : ما هم زُهير هستيم!
  • نظرات : 16 خصوصي ، 104 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام عليكم!

    راستش يه مطلبي درباره زهير ديدم، گفتم بد نيست اينجا بيارم:

    نصيحت زهير به سپاه يزيد در روز عاشورا:

    يکي از راويان لشگر عمر بن سعد به نام « کثير بن عبدالله شعبي » نقل مي کند که صبح عاشورا، زهير بن قين در حالي که سوار بر اسب بود و لباس جنگ بر تن داشت، به سوي لشگر عمر بن سعد آمد و خطاب به آنان گفت:
    اي کوفيان! از عذاب خدا بترسيد. حق مسلمان بر مسلمان اين است که برادرش را نصيحت کند. ما اکنون برادريم و تا پيش از جنگ، بر يک دين و آيين هستيم.
    اما وقتي کار به جنگ بکشد، شما يک امت و ما امت ديگري خواهيم بود. خدا ما را به وسيله خاندان رسولش در آزموني بزرگ قرار داده و ما را خواهد آزمود.
    من شما را به ياري اين خاندان و ترک ياري يزيد و عبيدالله بن زياد فرا مي خوانم؛ زيرا شما در حکومت اينان جز سوء رفتار و قتل و کشتار و به دار آويختن حافظان قرآن همانند « حجر بن عدي » و اصحاب او و « هاني بن عروه و امثال او نديده ايد.
    سپاهيان عمر بن سعد به زهير ناسزا گفتند و عبيدالله را مدح و دعا کردند. سپس گفتند:
    ما از اين جا نمي‌رويم تا حسين و يارانش را بکشيم، يا آنها را نزد عبيدالله ببريم.
    زهير گفت:
    اي بندگان خدا، فرزند فاطمه به محبت و ياري شما سزاوارتر از پسر سميّه (عبيدالله بن زياد) است. اگر او را ياري نمي‌کنيد، دست خود را به خون او آلوده نکنيد. رهايش کنيد تا يزيد هر گونه مي‌خواهد با او رفتار کند. به جان خودم سوگند، يزيد بدون کشتن حسين نيز از شما خشنود خواهد بود.
    در اين هنگام، شمر تيري به سوي زهير پرتاب کرد و گفت:« ساکت باش! خدا صداي تو را فرو نشاند، ما را خسته کردي بس که سخن گفتي!»
    زهير در پاسخ گفت:
    من با تو سخن نمي‌گويم، تو حيواني بيش نيستي! من گمان ندارم حتي دو آيه از کتاب خدا را بداني. مژده باد تو را رسوايي روز قيامت و عذاب دردناک الهي!
    شمر گفت:« خدا تو و امام تو را پس از ساعتي خواهد کشت.»
    زهير گفت:
    مرا از مرگ مي ترساني؟! به خدا سوگند شهادت با حسين عليه السلام در نظر من از زندگاني جاودانه با شما بهتر است.
    آن گاه رو به مردم کرد و با صدايي بلند گفت:
    اي بندگان خدا، اين مرد درشتخوي، شما را نفريبد. به خدا سوگند، شفاعت رسول خدا هرگز به گروهي که خون فرزندان و خاندان او را بريزند و ياران آنها را بکشند، نخواهد رسيد.
    آن گاه مردي از ياران امام بانگ برداشت:
    اي زهير! باز گرد. امام مي فرمايد: به جان خودم سوگند، همان گونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت کرد، تو نيز در نصيحت اين گمراهان وظيفه‌ات را انجام دادي و در دعوت آنها به راه مستقيم پافشاري کردي، اگر سودي داشته باشد.
    منابع:

    • قصه کربلا، ص 265.
    • کامل ابن اثير، ج 4، ص 63.
    • نفس المهموم، ص 243 و 123.