همچو خورشيد از وراي ابرها
چون نگاري از پس ديوارها
عاقبت او خواهد آمد
چيست اين
سايه سرد نگاهي منتظر
آه بغض آلوده اي از سوز دل
ناله مرغي گرفتار قفس در آرزوي پرزدن
گوشه اي تنها نشسته
زانوانش در بغل
چشمه جوشان اشكش چون هميشه
زير لب ميگويد اين را
خواهد آمد،خواهد آمد
ندبه هاي صبح جمعه
لحظههاي بي سرانجامي
نرم نرمك نخل اميدش به زردي ميگرايد
شعله اش خاموش ميگردد
پلكهايش روي هم آرام ميگيرند
ليك گويي آسمان فرياد ميدارد
كين طلوع فجر صادق زان شب بي مهر تنهاييست
اين غروب شام تار تيرهبختي هاست
صبج نزديك است ياران
گوش بسپاريد
اين اذان صبح اميد است
خيز اينك نوبت تكبير و ذكر است و سجود آنگه سلام
السلام اي ذكر اكبر السلام
خيز بايد كوچه را آذين كنيم
بار بنديم و صنم را زين كنيم
يار ميآيد نه وقت خفتن است
بهر مهمان كردنش كاري كنيم
صبح نزديك است تا كي پيله بر اطراف خود پيچيدهايد
سربرآريد
گوش بسپاريد
باد، باران، رود، چشمه
هركجا، هردم، به هر كس ميرسند
با هم اين آهنگ يكتا را نوازش ميكنند
اين غروب شام تار تيره بختيهاست
صبح نزديك است ياران