نجواهاي دکتر چمران با خداي بزرگ
خدايا
عذر ميخواهم از اين که بخود اجازه ميدهم که با تو راز و نياز کنم
عذر ميخواهم که ادعا هاي زياد دارم در مقابل تو اظهار وجود ميکنم
در حالي که خوب ميدانم وجود من ضائيده ي اراده من نيست و بدون خواسته ي تو هيچ و پوچم ,
عجيب آنکه
از خود ميگويم
منم ميزنم
خواهش دارم و آرزو ميکنم
خدايا...
تو مرا عشق کردي که در قلب عشاق بسوزم
تو مرا اشک کردي که در چشم يتيمان بجوشم
تو مرا آه کردي که از سينه ي بيوه زنان و دردمندان به آسمان صعود کنم
تو مرا فرياد کردي که کلمه ي حق را هر چه رسا تر برابره جباران اعلام نمايم
تو تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتي
تو مرا به آتش عشق سوختي
تو مرا در توفان حوادث پرداختي , در کوره ي غم و درد گداختي
تو مرا در درياي مصيبتو بلا غرق کردي
و در کويره فقر و هرمان و تنهائي سوزاندي.
خدايا ...
تو به من
پوچيه لذات زود گذر را نمودي
ناپايداري روزگار را نشان دادي
لذت مبارزه را چشاندي
ارزش شهادت را آموختي