• وبلاگ : وبلاگ ايران اسلام
  • يادداشت : غدير بزرگترين عيد تمام اديان
  • نظرات : 23 خصوصي ، 138 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    نه نمي داني ! بگذار بگويم او در درونت است يعني او با تو يکي شده يعني فرقي با او نداري . او با تو همراه شده . او تو را بينهايت دوست دارد

    او بي نهايت است اما خود را در تو جا کرده است . آه چرا درک نمي کني تا راحت شوم؟ مي خواهي چه کنم تا بفهمي چه مي گويم ؟

    آه نمي داني چقدر برايت گريه کرده و اشک ها ريخته ام ! چقدر دلم برايت سوخته است ؟ چقدر به خاطر بدبختي هايت برايت شب زنده داري کرده ام ؟

    براي چه متعجبي !آري با تو هستم !!

    خدايا سخن براي چه مي گويم ؟ اين حرف و حديث ها براي چيست؟ اين گفته ها چه ثمري دارد ؟ تا زماني که افکار و انديشه هايم زنداني کلمات و نوشته ها باشد

    از آنها چه سود؟

    با تو هستم اي انسان ،آيا مي خواهي خود را بشناسي ؟ پس خود را فراموش کن ! آري خويشتن را فراموش کن . خدايا فلسفه ي بودن چيست ؟

    اين هستي آفريدي براي چه؟ لحظه ي مرگ چگونه است ؟ پس از مرگ چه بر من مي گذرد؟ خدايا مي خواهم همه ي پرده ها را کنار بزنم و اسرارت را هويدا کنم و ببينم هست و نيست را ! مطمئنم اين زمين ناچيز پناهگاه ابدي من نيست من روشنايي هاي عظيمي پشت پرده اسرارت مي بينم .

    مي خواهم بگويم خدايا من عاشقت هستم و مي خواهم خود را در تو غرق کنم اما چرا نمي شود ؟ من سراپا آتش شده ام عشق تو همچون آتشي سردي ناپذير و زوال ناپذير

    است ! آه خدايا شعله هايش لحظه به لحظه فراتر مي رود اما فروکش ناپذير است خدايا چه بگويم دردي بي دواست . خوب حالا مي بيني راه چاره اي برايم نگذاشته اي !به جز يک راه ! آري فقط يک راه، غرق شدن ! همين ! غرق شدن ! غرق مي شوي و ديگر خلاص ! ديگر از آتش عشق و درد بي دوا خبري نخواهد بود ! آري لذت ابدي ! واي خدايا چه لذت بخش است ! آري عشق آنجا به اوج خود رسيده است آري در پله ي آخر،آري در نوک قله !

    ببين انسان بيا ،بيا اينجا کنارم بشين با تو کاري دارم بيا باهم فکر کنيم بيا عقل هاي خودمان را روي هم بگذاريم ببينيم واقعا چه هستيم نه نه اصلا ببينيم براي چه هستيم!

    لحظه ها سپري مي شود من مي نويسم ازآشفتگي ها ،از سرگرداني ها ،از مستي ها، از آشوب هاي دل مي نويسم آري من نمي دانم چه مي نويسم حتي در نوشته هايم هم خود را گم کرده ام .

    خدايا زندگي کردن سخت نيست بلکه زندگي کردن بي تو سخت است . من پله پله بسويت مي آيم تو منتظري مي دانم چشم به انتظارت نمي گذارم . روزي بر بلندترين قله عرش تو پا مي گذارم و از آنجا به همه سلامي پر معني مي کنم در حالي که تو را يافته ام و..

    صحبت کردن با توبراي تو سخت است به اندازه ي فهميدنت . آخر چرا اسير خاکم کردي .چرا من را نزد خود نگه نداشتي . من هبوط کردم و حالا بايد خودم بالا بيايم . سخت است ولي وقتي تورا آن طرف مي ببينم ذره اي به اين سختي اهميت نمي دهم . گاهي خداي من به خود مي گويم :< علي تو ه