به نام حضرت دوست
سلام استاد
سلام برادر
سلام مؤمن
صفحه اول دفترم را اينگونه آغاز كردم
سرورم!
اين منم كه عمري ريزه خوار خان تو بوده ام.
همان كودك خردسال كه تو او را پروردي!
من همان نادانم كه تو او را آمرزش دادي!
من همان گمراهم كه تو هدايت اش كردي!
من همان زمين خورده ام كه تو با دستگيري خود بلندش كردي!
من همان هراس زاده ام كه تو امانش دادي!
همان گرسنهام كه تو سيرش كردي!
همان تشنه ام كه تو سيرابش كردي!
همان برهنهام كه تو پوشاكش دادي!
همان نيازمندم كه تو بي نيازش كردي!
همان ناتوانم كه تو نيرويش بخشيدي!
همان ذليلم كه تو عزت اش دادي!
همان بيمارم كه با شفاي خود درمانش كردي!
همان گدايم كه از دهشات بهرهمندش ساختي!
همان گنهكارم كه بر گناهانش پرده افكندي!
و
همان خطاكارم كه لغذشش را بخشيدي!
من آن اندك شمارم كه تو بر شمار آن افزودي!
من آن لگد كوب شدهام كه تو او را ياري دادي!
من همان آوارهام كه تو او را در پناه گرفتي!
در پناه حضرت دوست