• وبلاگ : وبلاگ ايران اسلام
  • يادداشت : من بدترم يا كفن دزده؟؟
  • نظرات : 24 خصوصي ، 166 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    از شوخي گذشته متني که نوشتي يه جورايي دلم رو اروم کرد اين داستان رو چندروز پيش در تفسيرقران عرفاني خواجه عبدالله انصاري خونده بودم همون لحظه اميدوار شدم اما بعد نگاه به بزرگي گناه که ميکنم همون حال شرمندگي برام باقيه العياذ بالله نه اينکه شک کنم نه از خودم شک دارم بارها شده باخودم ميگم خب الان گيرم هر بار که ميخواد زبونم بره به سمت شيطون محکم ميزنم تو سرش که برگرد اما واقعا تا کي ادامه داره اون استمرارش برام مهمه چند روزيه احساس ميکنم از ترس خداست که دارم حساب و کتابم رو صاف ميکنم چي دارم ميگم خب ترس هم داره اما اگر خداانقدر مهربونه که پيامبر گفته پس ترس من از چيه ؟

    يه چيزايي ميخوام بگم اما نمي دونم چطوري بگم فقط اينو ميدونم که همه ما اون دنيا همديگه رو ميبينيم دعام اينه که اين دنيا که رسواييم خدايا اون دنيا ديگه رسوامون نکن تمام ائمه و اوليا و دوستان و مقربان و شهدا يه طرف ما مردم عادي هم يه طرف حالا اينجا بايد دنبال يه ناجي بگرديم اما ايا اون کسي که ناجي خودمون حسابش ميکرديم و بهش دل بسته بوديم الان اجازه داره........؟ چون اونجا ديگه روزيه که فقط خدا حکم ميکنه

    دستم پاهام چشمم گوشم زبونم تمام اعضا و جوارحم برعليه منند پس چيکار بايد کرد؟؟ سخته خيلي سخته تصورش برام زجر اوره نزديکترين چيزهايي که دارم و درخدمتم هستند يه روزي برعليه من ميشن

    اينا شعار نيست اينا چيزاييه که مدتيه داغونم کردن

    پناه بر خدا از روزي که تنها ي تنها و بدون هيچ محافظي به سويش ميروم

    يا حق