اول ذي الحجه شب سالگرد ازدواجشان بود، به چشم هاي يکديگر نگريستند و بعد هر دو خنديدند، زمين وآسمان هم خنديد.
در انعکاس نگاه زن، دو دختر ديده مي شد،
يکي آرام مثل ام کلثوم و يکي صبور مثل زينب.
و در تلالو نور چشمان مرد هم دو پسر،
يکي غريب مثل حسن و يکي شهيد مثل... حسين.
نمي دانم چرا به نام حسين که رسيدند، باز به يکديگر نگريستند و بعد اشک مهمان چشم هايشان شد...
زمين و آسمان هم گريست...
نيک ياور آقاي محمدعلي
با خوندن مطالبتون در خصوص زيارت ياد اون اديبي شيرين سخن افتادم :
امر علي اليار ديار سلمي
اقبل ذاالجدار و ذاالجدارا
و ما حب الديار سغفن قلبي
ولکن حب من سکن الديارا
بر ديار سلمي مي گذرم، اين ديوار و آن ديوار را مي بوسم.
دوستي آن ديار، قلب مرا شاد نمي سازد، بلکه محبت ساکن آن است که مرا به وجد و سرور مي آورد.
راستي تا عاشورا ديگه چيزي نمونده ها...