به نام حضرت دوست
غم مخور، ايام هجران رو به پايان ميرود
اين خماري از سر ما ميگساران ميرود
پرده را از روي ماه خويش بالا ميزند
غمزه را سر ميدهد غم از دل و جان ميرود
بلبل اندر شاخسار گل هويدا مي شود
زاغ با صد شرمساري از گلستان ميرود
محفل از نور رخ او، نورافشان مي شود
هرچه غير از ذکر يار، از ياد رندان ميرود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان ميرود
وعده ديدار نزديک است ياران مژده باد
روز وصلش ميرسد، ايام هجران ميرود
در پناه حضرت دوست