بسم رب المنتظر المهدی
دل کندن از امیرالمؤمنین خیلی سخت است اما این سرزمین کربلاست که تو را به خود میخواند! عجبا از این دلهره... اضطرابی که مشابهش را تاکنون احساس نکردهای... نه در سفر به کوی یار، در سرزمین حجاز و نه در دیدار ایوان نجف و نه در سفر به خانهی آرامشت – مشهدالرضا – !!!
چگونه است که هر سه راه اصلی ورودی شهر را که بیایی ابتدا گنبد طلایی قمر بنی هاشم علیه السلام خودنمایی میکند؟ گویا هنوز نیز اعلام میدارد که پاسبان حریم حسین من هستم و برای رسیدن به حریم سیدالشهداء ابتدا باید از اینجا جواز عبور بگیری...
وقتی از ماشینها پیاده میشوی و قدم بر خاک گرم کربلا میگذاری فراموش میکنی که سیدالشهداء قبل از فرود آمدن از مرکب چه برزبان جاری ساختند: قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ وَ نَزَلَ الْحُسَیْنُ فِی مَوْضِعِه فراموشیها از همین جا آغاز میشود و تو از اسرار این سرزمین به پروردگارت پناه نمیبری!!!
غفلتها و فراموشیها تازه شروع شده است... نمیدانی باید شرط ادب به جای بیاری و صبر کنی تا ظاهر و باطن را غسل دهی یا بدون آداب و تشریفات خود را در آغوش ارباب بیاندازی؟ آخر فرزندی که سالیان سال از پدر دور بوده دیگر آداب نمیداند... اما باز هم غافلی و با سرنوشت پیش میروی!
گویا در هر لحظهی این سرزمین باید تضاد بین عقل و عشق را حس کنی... آداب زیارت تو را به آهسته قدم برداشتن به سمتش میخواند و شوق دیدار گامهایت را سریع میکند. اینجا سرزمین ابتلائات و امتحانات است... گویا با تک تک سلولهای بدنت این کلام زیبا را درک میکنی که هر روز عاشوراست و تو در معرض امتحان.
باید ابتدا به محضر علمدار سپاه برسی و از ایشان اذن زیارت اربابت را بگیری! السَّلَامُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِیعُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن عجبا اگر اجازهی اذن گرفتن ندهندت... پشت در مینشینی و زانوی غم بغل میگیری... چه باید کرد؟؟ عجب قَبْضْ سنگینی در این سرزمین وجودت را دربرمیگیرد، اما چرا در همان موقع درنیافتی که این قَبْضْ از نوع تطهیری است که ناپاکان را به آن حریم راهی نباشد؟... چرا همه چیز را فراموش کردهای؟ چرا کلمات رمز را از خاطر بردهای؟؟ کلماتی که چند ماه قبل به دوستانت گفتی تا اذن گرفتند ، اینک خود فراموش کردهای...
چارهای نیست گویا گرفتن اذن دخول به صبر و حوصلهی بیشتری نیاز دارد... اینجا حریم شاه عالمین است و رسیدن به بارگاهش آداب خاص خود را دارد. ناخودآگاه دلت در هوای حریم ثامن الحجج پرواز میکند که از وجوه ولایت صاحب وجه رأفت است و درب بارگاهش به روی مشتاقانش – هرچند آلوده – همیشه باز!
پرواز کبوتر دلت به بارگاه علی ابن موسی الرضا علیه السلام است که به تو توان برخاستن میدهد تا بتوانی از باب الحسین حرم قمر بنی هاشم وارد خیابان بهشتی بین الحرمین شوی اما تو باز هم در آن لحظه متوجه نمیشوی که چه چیز تو را به حرکت واداشت... امان از غفلت!!
قدم گذاشتن در بین الحرمین جرأتی میخواهد که همین غفلت آنرا به تو هدیه میکند اما باز هم آنجا فایدهی این غفلت را نمیفهمی. هر لحظه نزدیکتر میشوی... تنها ضربان قلبت سریعتر شده است ولی نمیدانی چرا چشمهی چشمانت خشک شده است. نکند این دل از جنس سنگ شده است؟ و باز هم فراموش کردهای که بگویی و بخوانی: إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو قَلْباً قَاسِیاً مَعَ الْوَسْوَاسِ مُتَقَلِّبا ً وَ عَیْناً عَنِ الْبُکَاءِ مِنْ خَوْفِکَ جَامِدَة شکایتها فراموش شده... فقط مبهوتی... مبهوت آن عظمت تمام!! حسین! حسین! حسین! دربها را یکی پس از دیگری پشت سرمیگذاری تا به باب القبله برسی... دیگر پاهایت یاری نمیکند... چند قدم بیشتر نمانده است اما باید بنشینی... اینجا همان قبلهی شش گوشهی تمام عاشقان است... زانوانت توان ندارند... دست بر سینه میگذاری و زمزمه میکنی: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الْأَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکم....
ادامهی عکسهای کربلا رو میتونید در ادامهی مطلب ببینید. ماجرای کربلا رو هم نمیخواستم بنویسم ولی چون دوستان اصرار کردند همینطور سربسته میگم. به قول یکی از دوستان باید رفت و دید. انشاءالله که قسمت همهی آرزومندان بشه. یا علی
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.