هشتمین همایش با افلاکیان خاک نشین بزرگداشت سیدهاشم حداد برگزار شد.
در اینجا به ذکر خاطره ای از نوه ایشان اکتفا میکنم که فرمود: پدر بزرگم با چند تن از رفقا به زیارت حضرت سلمان فارسی علیه السلام میروند. در حین زیارت صورت سیدهاشم بشاش میشود و شروع میکنند به لبخند زدن. اطرافیان علت را جویا میشوند و سیدهاشم بیان میدارد: اکنون دیدم جناب سلمان با کفن از قبر بیرون آمدند و به من فرمودند مقام شما که از مقام ما بالاتر است ، چرا از پایین پا مشرف میشوید؟ لطف کنید و از این به بعد از بالا سر برای دیدن ما تشریف بیاورید.
و اکنون برخی از عکسهای همایش:
محمد اصفهانی برای قرائت قرآن دعوت شده بود. فکر کنم توی کل عمرش هیچ کجا اینجوری روی سن نرفته بود که کسی اصلا تحویلش نگیره
از شانس ما ، پسر علامه طباطبایی رحمة الله علیه هم در حین عبور در عکس افتادند
استاد صدوقی سها (داماد علامه جعفری رحمة الله علیه) درباره رابطه توحید و ولایت مقاله ای ارائه کردند.
پسر کوچک سیدهاشم حداد رحمة الله که گویا در مشهد ساکن هستند
دو نوه سیدهاشم حداد رحمة الله که جهت پرسش و پاسخ به تهران آمده بودند و خاطراتی از ایشان در منزل تعریف نمودند(با لهجه عربی)
سیدهاشم حداد و علامه تهرانی علیهما السلام
سیدهاشم حداد و علامه تهرانی علیهما السلام
سیدهاشم حداد
استاد صدوقی سها و فرزند کوچک استادالعرفا ، سید علی قاضی رحمة الله علیه
فرزند ارشد آیت الحق سید علی قاضی رحمة الله علیه
سخنرانی فرزند ارشد آیت الله العظمی سید علی قاضی رحمة الله علیه در خصوص نحوه آشنایی سیدهاشم حداد و آیت الله قاضی علیهما السلام
مقبره مرحوم سیدهاشم حداد رحمة الله علیه
حجت الاسلام و المسلمین کمیلی شاگرد سیدهاشم حداد
فرزند عارف دلسوخته شیخ جواد انصاری همدانی علیه السلام ، فرزند و نوه سیدهاشم حداد علیه السلام
آیت الله سیدمحمدمهدی دستغیب ، برادر شهید دستغیب از شاگردان آقای انصاری همدانی رحمة الله علیه
علامه طهرانی میفرمایند: یک شب آقا به من فرمود: چرا هر شب بر میخیزی و میروی منزل برای سحری خوردن؟! یک چیزی که میآورم و میخورم، تو هم با من بخور!
فردا شب سحری را در نزد ایشان ماندم. نزدیک اذان به منزل که با مسجد چند خانه بیشتر فاصله نداشت رفته و در سفرهای که عبارت بود از پیراهن عربی یکی از آقازادگانشان، قدری فجل (ترب سفید) و خرما با دو گرده نان آوردند و به روی زمین گذارده فرمودند: بسم الله!
ما آن شب را با مقداری نان و فجل و چند خرما گذراندیم و فردای آن روز تا عصر از شدّت ضعف و گرسنگی توان نداشتیم. چون روزها هم در نهایت بلندی و هوا هم به شدّت گرم بود. فلهذا با خود گفتم: این گونه غذاها به درد ما نمیخورد، و با آن اگر ادامه دهیم مریض میشویم و از روزه وا میمانیم. روی این سبب بعداً پس از صرف سحور با حضرت ایشان، فوراً به خانه میآمدم و آبگوشت و یا قدری کتهای را که طبخ نموده بودند میخوردم؛ یا بعضاً سحری را از منزل میبردم و با سحری ایشان با هم صرف میشد.
امّا خواب ایشان: اصولاً ما در مدّت یکماه خوابی از ایشان ندیدیم. چون شبها تا طلوع آفتاب بیدار و به تهجّد و دعا و ذکر و سجده و فکر و تأمّل مشغول بودند، و صبحها هم پس از خریدن نان و حوائج منزل دنبال کار در همان محلّ شرطهخانه میرفتند، و ظهر هم نماز را در منزل میخواندند، سپس به حرم مطهّر مشرّف میشدند؛ و گفته میشد عصر مطلقاً نمیخوابند؛ فقط صبحها بعضی اوقات که بدن را خیلی خسته میبینند، در حمّام سرکوچه رفته و با استحمام آب گرم، رفع خستگی مینمایند؛ و یا مثلاً صبحها چند لحظهای تمدّد اعصاب میکنند سپس برای کار میروند، آنهم آنگونه کار سنگین و کوبنده. زیرا ایشان نه تنها نعل میساختند بلکه باید خودشان هم به سُمّ ستوران میکوبیدند. امّا آن وَجد و حال و آتش شعلهور از درون، اجازة قدری استراحت را نمیداد.