نفر دوم آزمون دکترای تخصصی بود. مدتی بود ندیده بودمش، اون شب در برخورد اول احساس کردم که رفتارش تغییر کرده! مدتی گذشت و کل مهمونی حواسم بهش بود. به قول بچهها هیچی از گودبای پارتی حسین نفهمیدم چون فقط تو نخ این آدم بودم. چطور میشه یه آدم اینقدر رفتارش تغییر کنه؟ مگه بیشتر از 4 ماهه که ندیده بودمش؟ نه! این یه حالت عادی نبود. من باید راه پیشرفت سریعش رو متوجه میشدم.
صبح دلم طاقت نیاورد و بهش زنگ زدم... الو؟ سلام! میخوام حتما ببینمت... هرجا که تو بگی! هر وقت که تو بتونی... یه کار مهمی باهات دارم دیگه... حالا بهت میگم! باشه... باشه. خوبه! ساعت 6 میام شرکتتون.
سلام! دیر که نکردم؟ راستش میخوام مستقیم برم سر اصل مطلب. دیشب توی مهمونی خیلی زیرنظر داشتمت، رفتارت خیلی با قبل تغییر کرده! قضیه چیه؟ استاد پیدا کردی به ما هم بگو... نه! بی خیال هم نمیشم. فکر میکنم بتونم این رو ازت بخوام که بهم بگی قضیه چی هست! توی این مدت کم این همه تغییر عادی نیست.
سرش رو پایین انداخت و اینجوری تعریف کرد: فهمیدم که همه چیز میتونه برای آدم استاد باشه. بارها گفتم کاش اینجوری خورد نمیشدم اما درست که نگاه میکنم میبینم یه ساختار غلط اول باید بشکنه تا خوب درست بشه. عروسی دعوت داشتم و میخواستم برم سلمونی! رفتم همونجایی که همیشه میرم اما خودش نبود و شاگردش بود. چارهای نداشتم، نشستم تا موهام رو اصلاح کنه! بهم میگفت سرت رو بنداز پایین ، میگفتم چشم... میگفت حالا اینوری کن، میگفتم چشم ، حالا اونوری کن، میگفتم چشم! توی همین حال بودم که یک لحظه انگار صدایی توی ذهنم پیچید که یعنی اعتمادت به ما از اعتماد به یک شاگرد سلمونی هم کمتره؟!؟ دیگه حال خودم رو نفهمیدم. عروسی هم نرفتم! مدام با خودم میگفتم هرچی این شاگرد سلمونی گفت، گفتم چشم! اما هرچی خدای من گفت، گفتم چرا؟ اعتماد کردم و خودم رو سپردم به دست این شاگرد سلمونی اما یکبار حاضر نشدم زندگیم رو بسپرم به دست امام زمانم! از اون روز بود که...
خداحافظی کردم و اومدم بیرون... دلیل تمام نارضایتیهام مشخص شد! راستی یعنی به اندازهی شاگرد سلمونی هم به خدا و اهل بیت علیهم السلام اعتماد ندارم؟اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.
پ.ن.1: رسیدن به مقام رضا، اول از همه زبان شاکر میخواد. بر داده و ندادهات شکر. پ.ن.2: آسمان دوم و شناخت بیماریهای دل باشه برای پست بعد! پ.ن.3:یه نامه به یه شهید هم باید بنویسم! کسی هست وبلاگش رو در اختیار من بگذاره واسه یه نامه؟ پ.ن.4:چشماتون قشنگ میبینه! مشکلات پارسی بلاگ آخرسر مجبور کرد که این شکلی بشه.
سلام. دوست گرامیم جناب عشقی در حرکتی وبلاگی من رو دعوت کردند به نوشتن حول این موضوع که در میان بزرگان کربلا به چه کسی بیشتر ارادت داریم و با چه کسی ارتباط نزدیکتری حس میکنیم؟!؟ قبل از پرداختن به این مساله میخواستم یک بحث عقیدتی رو انجام بدم. محبت داشتن نسبت به کسی وقتی حقیقی هست که بر اساس یک معرفت بوجود بیاد و منشاء یک اثر باشه که اون اثر چیزی جز اطاعت نیست! پس اگه قرار باشه به این سئوال بر مبنای معرفت حقیقی جواب داده بشه در کربلا کسی جز خود حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در صدر محبتها قرار نخواهند گرفت که اگر قمربنیهاشم(ع)، عباس شد، به طفیل وجود خامس آل عبا علیه السلام بود و اگر علیاکبر، علیاصغر، زینب، امکلثوم، دختر سه ساله و اصحاب علیهم السلام محبوب قلبها شدند به خاطر محبتی بود که به حسینابن علی داشتند و ایثاری بود که در راهش انجام دادند. برای توضیح بیشتر میتونید این پست رو با عنوان "عشقها دروغند" بخونید.
لذا با اجازهی جناب عشقی، سئوال رو اینطور مطرح میکنم و جواب میدم که از کدوم داستان کربلا بیشتر پند میگیرید؟ وقتی به داستان کربلا نگاه میکنم همیشه ماجرای چند نفر بیشتر از همه ذهن من رو مشغول میکنه! جناب حُربن یَزید ریاحی ، جناب زُهیر بن قین و ماجرای وهب و مادر و همسرش! از این بین میخوام کمی راجع به جناب زُهیر بن قین رحمة الله علیه براتون بگم! زهیر از مردان دلیر روزگار خویش بود و از صحابی پیامبر(ص). اما بعد از پیامبر(ص) بر اثر تبلیغات شدید معاویه لعنة الله علیه از افرادی شد که قائل بودند امیرالمومنین علیه السلام در قتل عثمان لعنة الله علیه دست داشتند و لذا از امیرالمومنین و فرزندانش رویگردان بود (من شخصا چیزی در مورد زهیر در زمان خلفاء ندیدم و تاریخ، میزان این رویگردانی رو ننوشته). در سال 60 زهیر به همراه خانواده به سفر حج رفت و در طول مسیر در هر منزلی سعی داشت تا در دورترین فاصله از بارگاه و خیمهگاه اباعبدالله الحسین علیه السلام ساکن شود که مبادا نگاهش به نگاه حسین بیفتد اما پیک ارسالی از جانب غریب کربلا و نهیب همسرش که: "عزیز زهرا تو را به خود میخواند و تو نشستهای؟" زهیر را به جایی فرستاد که نگاهش به نگاه حسین علیه السلام بیفتد و آن نگاه چنان کرد با دل زهیر که باید میکرد تا جاییکه فرماندهی میمنهی سپاه اباعبدالله به او سپرده شد.(تا اینجای بحث رو همه شنیدیم) نمیخوام بحث تاریخی بکنم. فقط میخوام دو تا نتیجه بگیرم از این بحث!
1-مگه زهیر چی داشت که با وجود این مخالفتها باز حضرت دنبالش رفتند؟ وقتی بحث میشه میگند جناب حُرّ ادب داشت! اما کسی نمیگه چرا زهیر اینگونه با یک نگاه حسین زیر و رو شد و از دوزخ به بهشت رسید؟ (این برداشت شخصی منه) بهنظرم نکتهای که در زهیر وجود داشت معرفت حقیقی به رسول خدا(ص) و خاندانش بود و این سنت خداست که هرکس در راه کسب معرفت تلاش کنه عاقبت به خیر میشه. ممکنه بگید چرا این رو میگم؟!؟ در عصر تاسوعا وقتی رفیق قدیمی زهیر به نام "عزرة ابن قیس" خطاب به زهیر میگه: "ما کُنتَ عِندِنا مِنْ شیعَةِ هَذَا الْبَیْت، اِنَّما کُنتَ عُثْمانِیّا" یعنی تو در نظر ما، از شیعیان این خاندان نبودی بلکه عثمانی بودی! زهیر پاسخ میفرماید: "اینکه امروز اینجا هستم دلیلی است که از شیعیان این خاندانم و البته من نامهای به سوی حسین نفرستادم و به او وعدهی نصرت و یاری ندادم ولی در راه با حسین برخورد کردم ، فَلَمّا رَأَیْتَهُ ذَکَرْتُ بِهِ رَسول الله(ص) ، و وقتی او را دیدم یاد رسول خدا افتادم و تصمیم گرفتم جانم را فدای فرزندش کنم." اینجا نشون میده که زُهیر معرفت کاملی نسبت به رسول اکرم و خاندان پاکش داشته که با زنده شدن این معرفت مجدد به راه اصلی برگشته و البته که وظیفهی امام همین است.
2-نکتهی بعدی این حقیقته که رفیق! من و تو هم امروز زهیر هستیم و حسین در لباس مهدی هر روز ما رو به راه دعوت میکنه. میگید نه؟ چند بار نشسته بودیم و یکدفعه به مجلس اهل بیت علیهم السلام دعوت شدیم؟ چند بار گناه کردیم و باز محرم که شد ما رو به خیمهی خودشون دعوت کردند؟ میشینیم و گله میکنیم که اگه یک نگاه به ما هم بکنند از این رو به اون رو میشیم! نه!! نگاهِ حسین علیه السلام به زهیر افتاد به شمر(لعنةالله علیه) هم افتاد. دل باید آماده باشه... هر سال ما رو دعوت میکنند و ما غافل، منتظر یک دعوت دیگه هستیم. تازه!!!! از این هم جلوتر... اگه ما رو با وضعیت زهیر دعوت کنند، به جای استفاده میشینیم و کلی فکر میکنیم که چرا من رو دعوت کردند؟ چی شد که با اون وضعیت من رو راه دادند؟ به جای استفاده از فرصت اینقدر به این مساله فکر میکنیم که فرصتها هدر میره! پس بیاییم و هر چیزی که ارتباطی با اهل بیت علیهم السلام داره رو با این دید ببینیم که شاید ما رو دعوت کردند.
انشاءالله که همه صاحب معرفت بشیم و با معرفت محبت پیدا کنیم و این محبت باعث اطاعت بشه.اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.