بسم رب المنتظر المهدی
چندین سال قبل محمدمهدی در خانواده ای نه چندان مذهبی در شهر شیراز به دنیا اومد. شور و شر کودکی رو پشت سر گذاشت و وارد مدرسه شد. سالهای اول ابتدایی بود که یک روز معلم مدرسه شان ، استاد کریم محمود حقیقی که چندین سال خدمت آیت الله انصاری همدانی رحمة الله علیه رسیده بود ، به بچه ها پیشنهاد یک بازدید یک روزه رو داد. بچه ها هم که همیشه از مدرسه فراری هستند با روی باز قبول کردند. برنامه ملاقات با یکی از مردان خدا ، ملاقات با آیت الله نجابت رحمة الله علیه از شاگردان آیت الحق سیدعلی قاضی و آیت الله انصاری همدانی رحمة الله علیهما!! یک جمله استاد چنان به دل محمدمهدی نشست که مسیر زندگی او عوض شد. "برای چه زندگی میکنیم؟؟" برایم میگفت: "درخانه ای قدیمی و بزرگ زندگی میکردیم که شبها آدم بزرگها جرأت نمیکردند تنها به وسط باغ بروند ، اما شوق دیدار دوباره آقای نجابت چنان بود که نصف شب بلند میشدم و بیصدا برای اینکه کسی متوجه نشه ، یواش تا وسط باغ میرفتم و کنار حوض وضو میگرفتم ، به زیرزمین منزل میرفتم و شمعی روشن میکردم و نماز شب میخوندم."
همیشه با چنان شوقی از دیدارهایش با آیت الله نجابت صحبت میکرد که گویی از جهنم دنیا به بهشت خدا واردش میساخت. همیشه بزرگترین حسرت زندگیش را برایم ادامه نداشتن ارتباط ذکر میکرد و میگفت فرصتی از دست رفت که هیچ وقت شاید جبران نشه.
ماه رمضون سال قبل بود، در یک مهمونی خانوادگی من رو به کناری کشید و گفت: "نفس مردان خدا کیمیاست ، مس وجود آدم رو طلا میکنه ، به شرطی که خودت رو در معرض این نفسها قرار بدی و تسلیمشون بشی!" هنوز داشتم جمله رو توی ذهنم تحلیل میکردم که بهم گفت: "بعضی وقتها قفس دنیا برای آدمها تنگ میشه ، به شرط اینکه یادمون باشه برای چه زندگی میکنیم" میدونستم حرف بی دلیل نمیزنه! میدونستم پشت حرفهاش معانی زیادی هست اما نمیخواستم معنی این جمله رو قبول کنم. پذیرشش سخت بود.
دو هفته از ماه مبارک رمضان نگذشته بود که یک روز در محل کار با همه همکارها خداحافظی کرد اما نه مثل هر روز ، سر راه به همه کسبه محل سر زد ، به منزل رسید ، نماز مغرب و عشاء رو خوند ، در محل همیشگی نماز رو به قبله دراز کشید و بعد از گفتن شهادتین جان به جان آفرین تسلیم کرد.
همه اشک میریختند و ناراحت بودند اما من مشغول فکر کردن به همون یک جمله بودم: "نفس مردان خدا کیمیاست." با خودم میگفتم اگه یک نفس یک مرد خدا چنین انسان رو متحول میکنه ، نفس رسول الله (ص) چه میکنه؟ کلام امیرالمؤمنین علیه السلام چه جادویی میکنه؟ دعای صاحب الزمان روحی فداه با انسان چه میکنه؟ بعد قسمت دوم جمله اش توی ذهنم نقش میبست: "به شرطی که خودت رو در معرض این نفسها قرار بدی و تسلیمشون بشی!" چرا پس مس وجود من طلا نمیشه؟ حتما اشکال از خود منه! و گرنه کلام که جاریه ، روایات و احادیث هم که هستند پس من باید تسلیم بشم تا نفس و کلام اثر کنه. آره! راهش همین تسلیمه! چه ظرفی بود ظرف زمانی رسول خدا(ص)! حضور پنج معصوم زنده علیهم السلام میتونست هر دل سنگی رو طلا کنه اما چرا بعضیها مثل اولی و دومی لعنة الله علیهما چنین نشدند؟ برای اینکه تسلیم نبودند. نکنه حضرت ظهور کنند و ما هنوز تمرین تسلیم شدن نکرده باشیم! نکنه...
پست قبلی رو انشاءالله ادامه میدم. پست بعد میخوام راههایی که میشه از اهل بیت علیهم السلام شد و به مقام "منا اهل البیت" رسید رو از کلام معصومین علیهم السلام استخراج کنم انشاءالله. دوستانی هم که راجع به تسلیم سئوال کرده بودند تسلیم امام حسن علیه السلام و اسلام یعنی تسلیم رو ببینند.
جمعه اولین سالگرد رحلت دایی بنده است که با همون یک جمله اش یک ساله ذهنم رو مشغول کرده ، اگر دوست داشتید یک فاتحه براشون بخونید.
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من اعوانه و انصاره و شیعته