سلام. این چند وقت که نبودم جای همهی دوستان خالی مسافرتهایی داشتم. بیخود نیست که قرآن ما رو به گردش بر روی زمین و درس گرفتن دعوت میکنه! وارد هر شهری که میشدم ، مسافران زیادی بودند که دنبال جایی برای اقامت و یا رستورانی برای غذا خوردن و عبور میگشتند. با سئوال از بومیهای اون شهر میخواستند بهترین غذا رو در بهترین رستوران شهر با کیفیتی خوب پیدا کنند. شاید هر گروه مسافری از چندین و چند نفر سئوال میکرد که کجای این شهر یک غذای مطمئن میشه خورد؟ و وقتی به یک اجماع کلی میرسید راهی اون رستوران میشد. خب حق هم داشتند مخصوصا با شیوع مجدد وبا این حساسیت بیشتر و بیشتر بود. به هرحال یک سفر هست و انسان دوباره قراره به منزل برگرده و...
امام حسن مجتبی علیه السلام میفرمایند: عَجِبْتُ لِمَنْ یتَفَکَّرُ فی مَأْکُولِهِ کیفَ لا یتَفَکَّرُ فیمَعْقُولِهِ فَیجَنِّبُ بَطْنَهُ ما یؤذیهِ وَ یودِعُ صَدْرَهُ مایرْدیهِ،در شگفتم از کسی که برای غذاهای خود بسیار حساس است و در آن فکر میکند اما دربارهی غذاهای روح و فکرش تفکر و تحقیق نمیکند. پس از آنچه معدهاش را اذیتمینماید دوری میکند، در حالی که سینه و روح خود را از پستترین چیزها پر میکند.(بحارالانوار جلد1 صفحه218)
چطور انسان حاضر نیست درهر رستورانی غذا بخوره اما حاضر میشه در هر جلسهای شرکت کنه؟ حاضر نیست میوهای رو بصورت نارس حتی خریداری کنه اما هر اندیشهی خامی رو میپذیره؟ هر کتابی رو مطالعه میکنه ، پای صحبت هر کسی میشینه و دل و گوش و وقتش رو در اختیارش قرار میده؟ آیا انسان در مقابل روح و جانش کمتر مسئول هست تا اعضاء و جوارحش؟ آیا روح ما نباید دوباره به منزل برگرده؟ آیا اِنّا اِلَیهِ راجِعونی در کار نیست؟ تازه داشتم فکر میکردم در مریضی جسم اینقدر علائم، آشکار هستند که انسان سریع به پزشک مراجعه میکنه. برای پیدا کردن پزشک هم از چندین و چند نفر پرس و جو میکنه اما مریضی روح به این آسونی شناخته نمیشه، به این آسونی هم درمان نمیشه! تازه خیلی از ما برای پیدا کردن پزشک روح هم زمان زیادی صرف نمیکنیم و چه بسا پزشکان روحی که فکر میکنیم خوبند اما روح انسان رو بیشتر مریض میکنند!اینجاست که میفرمایند اگر نصف عمر رو در راه پیدا کردن معلم حقیقیِ راه بگذرونی، ضرر نکردی! خداوند در این وانفسای آخرالزمان ما رو از مرضهای روحی در امان بدارد و آن طبیب واقعی را به ما بازگرداند.اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.
پ.ن.1: تو طبیب دل بیمار منی! پ.ن.2: انسانی که به مهمانی بزرگی دعوت شود، سعی میکند به بهترین وضع در آن بزم حاضر شود، اینک تو نیز مرا به مهمانی خویش خواندهای ، اسباب آماده شدن را نیز خود فراهم نمودهای ، مهمانی نزدیک است و من همچنان غافل... اما تو خوب میزبانی هستی! پ.ن.3: مگر هرکسی را به میخانه راه میدهند؟ برون در چه کردی که درون خانه آیی؟؟ اما... آنقدر در میزنم تا در برویم وا کنی... که یقین میدانم که درب بسته ، گاهی اثری بیشتر دارد برای کسی که از در خانهات جایی نرود و بداند که جایی ندارد که برود! پ.ن.4: شاید بی ربط نباشه: خانه تکانی دل ، چکاپ روح ، نسخهی مولا برای دلها
سلام. آزادی! چه کلمهی زیبایی! نمیدونم چرا من زیاد از این کلمه خوشم نمیاد! من از آن روز که در بندِ توام آزادم! شاید آزادی برای ما کمی بد معنا شده. آزادی به معنای آزادگی و آزاداندیشی نه به معنای آزادی. یادتون هست اینجا(فلسفهی آفرینش) گفتیم که اصلا ما برای عبد بودن خلق شدیم؟
حالا خصوصیات یک بنده ، یک عبد چیه؟ بهترین عبد و غلام یک نفر چطور میتونه باشه؟ آیا آزاده هرکاری دلش میخواد انجام بده؟ آیا دوست داره هرطور که دلش میخواد رفتار کنه؟ آیا فکر میکنه که اربابش غیر از تأمین ملزومات زندگیش وظیفهی دیگهای هم داره؟؟ آیا اگه اربابش بگه اینجوری با من رفتار کن ، میشه بگه چون من اینجوری بیشتر حال میکنم پس اینجوری رفتار میکنم؟
شاید خیلی بهمون بَر بخوره اگه بهمون بگن غلامی! عبدی! اما این چه مقامی هست که هر روز 9بار شهادت میدیم که برترین مخلوقِ خدا حضرت محمد(ص) "عَبد" است و این عبد بودنش بر رسول بودنش سبقت داره!! اَشهَدُ اَنّ مُحمّداً عَبدُهُ و رَسولُه
امروز شهادت پدر امام رضا ، حضرت باب الحوائج موسی ابن جعفر علیه السلام هست. "بِشر حافی" کسی بود شهوتران و میگسار! یک روز حضرت از جلوی منزل بشر در عبور بودند. صدای ساز و آواز از منزل شنیده میشد. کنیز بشر به درب منزل اومد و با حضرت مواجه شد. حضرت سئوال فرمودند ای کنیز! صَاحِبُ هَذَا الدَّارِ حُرٌّ أَمْ عَبْدٌ؟! صاحب این منزل بنده است یا آزاد؟ کنیزِ بشر با اطمینان جواب میده: بَلْ حُرٌّ. حتما آزاد است. حضرت هم میفرمایند: صَدَقْتِ؛ لَوْ کَانَ عَبْدًا خَافَ مِنْ مَوْلاَهُ راست گفتی ای کنیز! که اگر عبد بود از مولای خود خجالت میکشید و میترسید. انسان آزاد است که هرکاری که بخواهد انجام میدهد. کنیز به داخل برگشت و بشر علت تآخیر رو پرسید و کنیز شنیده ها رو گفت. بشر با پای برهنه دنبال حضرت دوید و گفت میخواهم عبد شوم. به مقامی رسید بشر که همیشه حالت حضور رو داشت و تا آخر عمر ، به یاد اون لحظهای که با پای برهنه دنبال حضرت دوید، پابرهنه راه میرفت به طوری که به حافی مشهور شد. مردم عرب اون زمان هم به احترام بشر در کوچه ها آب دهان نمیریختند. اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و شیعته و المستشهدین بین یدیه.
پ.ن.1: تغییر ماهیت از آزادی به بندگی و عبد بودن تغییر سرنوشت است از دوزخ به بهشت که نه! به رضوان الهی! پ.ن.2: إلهى هَل یَرجَعُ العَبدُ الآبق إلاّ إلى مولاه؟اومدم خدایا... پ.ن.3: فرق بسیار است بین آزاد بودن و آزاده بودن! پ.ن.4: یک نظر الهی مسیر رو تغییر میده. میخوام بگم آقا! بشر مشغول خوشگذرانی بود که سراغش رفتید. ما خودمون به سراغتون میایم به امید یک نظر... پ.ن.5: تو که یک گوشهی چشمت غم عالم ببرد --- حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد پ.ن.6: انشاءالله شب مبعث در حریم ثامن الحجج دعاگو خواهم بود!